مهزیار حصارکی

دیروز برای اولین بار باباجونم من وبا خودش بردحموم ،اونوقت من وگذاشت توی وان که آب بازی کنم،من هم ترسیدم که نکنه سُر بخورم برم زیرآب ...

دیگر آن خنده‌ی زیبا به لب مولا نیست همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست قطره‌ی اشک علی تا به ته چاه رسید چاه فهمید که کسی همچو علی تنها نیست شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد   ...

سلام این قطار خیلی قشنگ رو دختر عمو فاطمه جون برام هدیه خریده ....این قطار اسم من فاطمه جون ممنون که انقدر من ودوست داری میبوسمت ...

...

شبها وقتی مهزیار نمی زاره بخوابیم برای اینکه بتونم زودتر بخوابونمش تا کمی استراحت کنم ذوق شعری من هم گل کرده، این لالایی تو این لحظه ها به ذهنم رسیده لالا لالا گل لاله            مهزیار من  نمی خوابه لالا لالا گل لاله            پسر من  چه بی تابه         لالا لالا گل پونه             بابایی براش آواز می خونه        لالا لالا گل سنگه                  دل مامانی براش تنگه      ...